نویسنده: نیکولا بردیایف
مترجم: کامبیز گوتن



 

مقدمه


گرچه معنای حرفهای او را همیشه به آسانی نمی توان فهمید، روشن است که نیکلا بردیایف(1948-1874)، همانند بسیاری از همعصرانش، نسبت به «زمانه» بدبین بود و متقاعد شده بود که «منازعه تراژدیک» تاریخ (* )فقط خارج از تاریخ، یا در آخر زمان حل شدنی است. او که فیلسوفی با گرایش عرفانی و مذهبی، اما در اصل مارکسیستی، بود به سال 1932 از روسیه اخراج شد و بیشتر عمر باقیمانده اش را در پاریس سپری کرد، جایی که کتابهای متعددی در زمینه فلسفه تاریخ نگاشت. قطعه های زیرین از زندگی نامه اش و به تقریر خود اوست.
فکر روسی همواره خود را با مسائل فلسفه تاریخ مشغول نموده است، و علاقه شدید خودم به همین موضوع به موجب سنت تفکر روسی به وجود آمده است. با عزمی راسخ برای اینکه به درک ماهیت تاریخ نایل آیم به این نتیجه مهم دست یافتم که هیچ چیز در تاریخ توفیق به بار نمی آورد و با این حال همه چیز در آن از اهمیت برخوردار است. معنا یا مفهوم تاریخ در فراسوی محدوده تاریخ قرار دارد. تاریخ دارای معناست زیرا که پایان می یابد. جلوگیری از پایان پذیری تاریخ، چه آن را به عنوان پیشرفت تلقی کنیم و چه واپس رفتن، عصاره و یا چکیده ای است از گنگی و نامفهومی. بدینسان به این نتیجه رسیدم که فلسفه تاریخ راستین در ماهیتش امری است فرجام پذیرeschatological : یعنی جریان تاریخی را با در نظر داشتن پایانی برای آن باید فهم نمود... .
فرجام و مکاشفه ای وجود دارد که فردی استan individual eschatoloy and apocalypse ، و فرجام و مکاشفه ای هست که تاریخی است؛ ولی این هر دو بهم می پیچند: تاریخ و فرجام، تاریخ خودِ من و فرجام خودم می باشند؛ و تاریخ و فرجام خودم بر تمامی روند و ثمره تاریخ اثر می نهند. ولی این همپیوستگی را نمی توان به معنایی واضح و کاملاً روشن بیان کرد، زیرا منازعه ای تراژدیک بین تاریخ، همراه با جنبشها و کارگزاریهایش، و انسان، با سرنوشت یگانه و تغییرناپذیر شخصی اش وجود دارد. من خودم اغلب در برابر فشار جریانهای تاریخی با آن خصومت و بی رحمی که به انسانها نشان می دهند مقاومت ورزیده ام، چه این خصومت و بی رحمی به خاطر اهداف غیرانسانی و غیرشخصی است که ظاهر گردیده و می رویند. تاریخ می باید به انتها برسد، چه، قادر نیست مسأله شخصیت personality را در درون حدود و ثغوری که دارد حل کند و آن را به فراسوی این حدود و ثغورمی کشاند. این جنبه ای است از تِم تاریخنگارانهhistoriographical theme .
جنبه دیگرش نشانگر تجربه ای از خویشتن همگونه پنداشتنِ بشر است با تاریخ: من نمی توانم خودم را از عالم، از انسانیت، از نهضتهای اجتماعی و فرهنگی در جهان، از گذشته، حال و آینده جدا تلقی کنم. تاریخ در درون من می گذرد، زیرا من موجود تک افتاده قائم به ذاتی نیستم که از برای خودم زندگی کنم، بلکه دنیا هستم در حد بسیار کوچک، یک میکروکُزمmicrocosmos . بنابراین برداشت من از تاریخ این دو تجربه را شامل می گردد: تجربه خصلت خصومت وار و بیگانه تاریخ و همدستی و شراکتم در آن. تنش نهفته در این تجربه دوگانه فقط در آخر تاریخ می تواند حل بشود، که معنایش فائق شدن بر تمامی عینیت پذیری هاobjectification و بیگانه شدگی ها alienation است- یک چیرگی که به یمن آن آدمی از اینکه امری از خارج تعیینش کند می رَهَد. ما، در هر صورت، در معرض این خطر هستیم که خودِ غایت را عینیت ببخشم، گمان کنیم که این امر در زمانی که تاریخی است انجام می پذیرد. در حقیقت، آنچه فراسوی تاریخ قرار گرفته است نمی تواند از لحاظ تاریخی به خود تاریخ ربط بیابد. توجه نداشتن به این موضوع موجب به وجود آمدن سدی می گردد که تلاشهای متعدد برای تفسیر نمودن اپوکالیپسApocalypse (مکاشفه یوحنّا) را عقیم می سازد. ما نمی توانیم کاملاً از چنبره زمان خلاص شویم وقتی به پایان آن می اندیشیم، معهذا این پایان نمی تواند برهه ای از زمان فروشکسته ما باشد. تعلق آن به نوع دیگری از هستی است؛ اگر بنا باشد پایان و خاتمه ای باشد ناگزیر باید خودِ آخرزمان باشد، هر چند فکرمان این را مشکل قبول کند که پایان مطلقی در کار است. موضوع سیال بودن و جریان داشتن زمانflux of time نشانه وضع آشفته و هبوط یافتگی جهان است: «عرش نوین و زمین نو» نوید پیروزی بر این جریان آشفته زمان را می دهد، همان چیزی که هستی بشری را به لحظات و تجاربِ ناهمگون منقسم می سازد، و آغاز زمانه ای دیگر که من آن را «زمان اگزیستانسیالیستی » خوانده ام، چیزی که آن را با اندازه گیری های ریاضی و کیهانی نمی توان تعیین کرد... .
برخی کسان هنوز ممکن است خود را با این ایده بفریبند که انسانها غنی تر و توانگرتر می شوند، و اینکه به یمن نیروی رازانگیزی که پیشرفت خوانده می شود از روزگار هر چه بهتری برخوردارند، ولی دیگران به همین سادگی گول نمی خورند. من نیز به پیشرفت معتقدم، ولی به پیشرفت ناشی از تشخیص دادن امکان اَعمال خلاق در تاریخ، و نه ناشی از ناتورالیسم و دترمینیسمِ گرایشمند به تحول. ولی پیشرفت، بی گمان، واژه غلط اندازی است. تاریخ عرصه ای را برای یک پیکار تراژدیک ارائه می دهد که در آن خیر و شر در همآوردی سهمگین و فزاینده ای پنجه نرم می کنند. و این همان چیزی است که بر تاریخ فشار وارد آورده و آن را به سوی فرجامی می راند که در آن، زمانه تاریخی به زمان اگزیستانسیالیستی گذر می کند.
انسان بر چلیپای زمان و تناقضات دردآورش میخکوب شده است، و نمی تواند روند ظاهراً بی پایان و بی رحم آن را تاب و تحمل آورد... .
... حکم سهمگینی بر بالای سر تاریخ و تمدن آویخته شده است- حکمی حتمی بر فراز کوره راههای انسانی، و حتی بسیار هم انسانی. تاریخ علائمی دائمی از یک سقوط مرگبار را نشان می دهد که آدمی، یا که انسان ربانی، به سطح مادون انسانی و سطحی دیوآسا فرو می افتد. آدمی از روی غرایز بت پرستانه و دیوستاینده اش قدرتهای اهریمنی واقعی را فرا می خواند که آنها هم به نوبت خود، او را در چنبره خود اسیر می کنند. «حیوان خونریزی که از دریا برمی خیزد»، این تصویری بسیار خوف انگیز از آخرین تلاشهای اهریمنی در قلمرو قیصر Caesar است که می خواهد سلطه بگستراند و انسان و جهان را به بندگی و اسارت گیرد. پیروی بَرهthe Lamb بر حیوانthe Beast
پیروزی آزادی و عشق است بر زور و نفرت. حیوان(وَحش)، همانا یک بارِ دیگر به قعر جهنم پرتاب و به غُل و زنجیر کشیده خواهد شد، نه به ابدیت، بلکه به زمان: چه، جهنم آن چیزی است که در زمان باقی می ماند؛ آنچه درگیر کابوسهای اهریمنی خویش است، ره به ابدیت نخواهد برد.

پی نوشت ها :

* Nicolas Berdyaef: Dream and Reality, pp. 294-6, 298. copyright 1950 by Geoffrey Bles Ltd.

منبع: فرانکلین، لوفان باومر؛ (1389)، جریان های اصلی اندیشه غربی جلد دوم، کامبیز گوتن، تهران، انتشارات حکمت، چاپ دوم، 1389.